جای خالی سکوت اتاق رو پر کرده بود. با اینکه دفعه ی اولش نبود، اما هنوز معذب بود و حرف زدن براش سخت. فرزند آخر خونواده بود و …ناخواسته… مثل همیشه داشت با وسواس خودش رو مرتب میکرد. با لبخند گفتم:” در خدمتم.” سرش پایین بود و هنوز در سکوت… آخرش با صدای لرزانی که […]